بدون کلمات
تی.جی. برادر کوچکم، با مداد دست چپش تقلا می کند و با احتیاط آن را روی دفترچه یادداشتی که در دامانش قرار دارد بالا و پایین می کند. خواهر وسط من، کلی، از او خواسته است که کلمه "مامان" را روی کاغذ بنویسد تا به من و خواهر کوچکترم آنچه را که اخیراً در مدرسه آموخته است نشان دهد. مداد از حرکت می ایستد. تی.جی. فریاد می زند "مامان!" و دفترچه یادداشت را می چرخاند تا حروف خط خورده "ما ما " را روی کاغذ به ما نشان دهد. همه ما برای موفقیت او کف می زنیم و تشویقش می کنیم، و می بینیم که لبخندی غرورآمیز بر لبانش نقش می بندد. ممکن است این یک کار ناچیز به نظر برسد، اما برای داداش کوچولوی ما یک نقطه عطف است. او ده سال دارد و به تازگی املای "مامان" را یاد گرفته است.
تی جی، در اولین روز دبیرستان من به دنیا آمد. والدین من در آن زمان در اوایل چهل سالگی خود بودند و برای همه ما یک موقعیت شگفت انگیز بود که یک نوزاد جدید در خانه داشته باشیم. پدرم، تام، از همه هیجانزدهتر بود، زیرا بالاخره پسری داشت که بتواند بین زن و دختران خانه اش تعادل برقرار کند.
در سه سالگی تی.جی. ، خانواده من متوجه شدند که او با سرعت عادی در مهارت های زبانی پیشرفت ندارد. پزشکان هیچ پاسخی در مورد علت تاخیر نداشتند.
اختلال او خانواده ام را تحت فشار قرار داد به طوری که در برخی از سال ها خانه تبدیل به مکانی پرتنش شد. با بالارفتن سن تی جی، برایمان آشکارتر شد که ناتوانی های او فراتر از مهارت های زبانی ساده است.
مادرم زمان زیادی را صرف یافتن راه حل کرد. بابام واکنش خیلی متفاوتی داشت. او از شانس خود برای پسر دار شدن استقبال کرد. آنها برای کوتاه کردن موها، وقت گذرانی در مرکز خرید، یا فقط با گوش دادن به رادیو ورزشی در ماشین می رفتند. تی.جی. عاشق این رفت و آمدها با پدرمان است و هر روز به محض این که از سر کار برمی گردد، برادرم کفش هایش را برمی دارد. او و پدرم رابطهای برقرار کردهاند که فراتر از «مشکل» برادرم است و به دوستانی تبدیل شدهاند که هر روز برای حفظ ظاهری عادی تلاش میکنند.
به ویژه یک روز بود که عمق واقعی عشق پدرم و برادرم را دریافتم. ما سه نفر روی یک نیمکت کنار دریاچه نشسته بودیم و پدرم برای خنداندن او شکلک در می آورد. تی.جی. در میان خنده هایش، مکثی کرد و بلند شد تا به آرامی صورت پدرمان را لمس کند. پدرم به او نگاه کرد و تقریباً به آرامی گفت: "خب، بچه، به نظر می رسد که من و تو تا آخر عمر بیخ ریش هم هستیم." در صدای پدرم هیچ حس غم و باری وجود نداشت، فقط پذیرش و عشق بی قید و شرط به پسر کوچکی که کنارش نشسته بود. به نظر می رسید که تی جی نیز به روش خودش این را فهمیده بود و لبخندی زد و دوباره صورت پدرمان را لمس کرد.
وضعیت تی. جی هنوز به طور کامل تشخیص داده نشده است. والدین من همچنان منظور خود را با کلمات و تصاویر و صداهای یکسان بیان می کنند. با این حال، پدرم و تی جی به یک زوج تبدیل شدهاند، و وقتی زمان آن میرسد که با ماشین پدر «گشت» بزنند، همه میدانیم که این شب کاملاً پسرانه است. زنان خانه ما می دانند که تی.جی. همه ما را دوست دارد، هر کدام به روشی متفاوت، اما عشقی که به پدرش دارد به زبانی نوشته شده است که فقط او میفهمد. همه ما از امتیاز گفتار برخورداریم، اما فقط آن دو به زبان خود صحبت می کنند و نیازی به هیچ کلمه ای نیست.
به نقل از استیسی فلود مادر تی. جی.
استیسی فلود Stacey Flood مدرک لیسانس خود را دریافت کرده و با دوست پسرش و سه سگشان در شیکاگو زندگی می کند. او در حال حاضر در مدرسه آشپزی تحصیل می کند و دوست دارد برای دوستان و خانواده اش آشپزی کند. تی.جی. هر روز با کمک گفتاردرمانگرهای خارقالعادهاش چیزهای جدیدی یاد میگیرد و او و پدرش هنوز «همدست و زوج» باقی مانده اند. هر دوی آنها اشتیاق جدیدی پیدا کرده اند - هر وقت تی. جی. میخواهد جایی برود، تنها چیزی که میگوید «کامیونهای هیولا» است.
با استیسی در jgar54@aol.com تماس بگیرید.
برگردان: محمد رضا حیدرزاده نائینی
ویراستار: مهری معینی نائینی
وب سایت فرشتگان خاص
بازگشت به صفحه قبل