من و مهد کودک پسرم
نوشته: جان گروJan Grue
اقتباس از: محمد رضا حیدرزاده نائینی
ویراستار: مهری معینی نائینی
دور زمین بازی مهدکودک پسرم , یک حصار چوبی به ارتفاع حدود 1.5 متر دارد. در ورودی آن هم چوبی است و با یک اهرم کشویی که در بالای آن قرار گرفته باز می شود. آنقدر بالاست که مانع از فرار هر کودک نوپایی به پارکینگ مجاور شود.
برای باز کردن در، باید صندلی ویلچرم را تا جایی که می رود بالا بیاورم، حدود 30 سانتی متر بالاتر از سطح نشیمن ویلچر. این طور می توانم بایستم و خود را به اهرم برسانم. اگر باران یا برف ببارد، همانطور که اغلب در اسلو اتفاق می افتد، چوب منبسط می شود و اهرم به سختی جابجا می شود. باید مراقب تعادلم باشم، به خصوص زمانی که ناچارم خود را جلو بکشم تا در حیاط را پشت سرم ببندم. هیچ راهی برای انجام این کار در زمانی که من نشسته ام وجود ندارد.
این کار برای من و پسرم تبدیل به یک بازی و تلاش مشترک شده است. سهم او در این بازی فشار دادن دکمه برای باز کردن در بود و دیگر این که روی زیر پایی ویلچر می ایستد و خودش را به اهرم می رساند. زمانی که او سه ساله بود این کار سخت تر بود و نمی خواستم یک ثانیه توجهم را از او دور کنم چون هر لحظه ممکن بود ماشین ها و کامیون ها وارد پارکینگ شوند.
در حیاط بازی مهدکودک خیلی قدیمی است و لازم است که تغییر کند. اما من در ارائه درخواست مردد هستم. من درهای جدید را در مهدکودکهای دیگر در سراسر شهر دیدهام که به اهرم هایی مجهز شدهاند که سر نمیخورد، اما باید به سمت بالا فشار داده شود. عضلات سه سر و شانه من به طور قابل توجهی ضعیف تر از عضلات دوسر بازوی من هستند. پس بازکردن درهای جدید سخت تر است و من هیچ راهی برای باز کردن این دروازه های جدید به تنهایی ندارم به هر حال این مدت کوتاهی است و می گذرد.
البته در ساعات شلوغ صبح و اوایل بعد از ظهر والدین دیگری نیز در این محل حضور داشتند و برخی از والدین از همان ابتدا برای باز کردن در به من کمک می کردند. برخی نیاز به تحریک داشتند. تکان دادن یک سر، یک لبخند، یک برخورد گرم کافی بود که مرا کمک کنند. با این حال، در برخی از برخوردها، مشکل داشتم. در این برخوردها، با وضوح کامل میدانستم که اگر کمک این شخص را میخواهم، باید آن را با صدای بلند و واضح بخواهم. نگاه مستقیم، صدای محکم. "میشه لطفا در رو برای من باز کنید؟"
من همیشه انرژی اضافی برای این کار ندارم. میدانم که تلاش فیزیکی که من برای باز کردن دروازه انجام خواهم می دهم، از شخص دیگر که به راحتی می توند در را باز کند خیلی بیشتر است. اما من همچنین میدانم که تلاش فیزیکی که انجام خواهم داد، میتواند کمتر از تلاش عاطفی برای گفتن کلمات درست به روش درست باشد.
والدین دیگر، به صورت گروهی و فردی، کمک کننده و مهربان هستند. آنها اجتماعی, آزاد منش و عدالت جو هستند. آنها به برابری اعتقاد دارند. روزی همسرم با یکی از مادران دیگر مهدکودک صحبت می کرد. آنها در مورد زندگی خود صحبت می کردند. من جلو آمدم و ویلچرم را بالا آوردم و زن با تردید گفت که نمیخواهد با باز کردن در خودش را تحمیل کند. او می خواست هویت مرا به عنوان یک شخص عادی بشناسد، و نه یک مرد ویلچری. بنابراین او تصمیم گرفته بود که به من کمک نکند.
(خب این هم نوعی برخورد است. ما در سایت فرشتگان خاص در مورد اصول فرهنگ معلولان مرتب به این نکته تاکید کرده ایم که شخصیت و هویت فرد را جدای از وسیله ای که او برای راحتی اش استفاده می کند، قرار دهیم. اما زمانی هم هست که واقعا فرد معلول نیاز به کمک دارد و این که خود را بی توجه نشان دهیم، افتادن از آن سوی بام است.)
- وب سایت: Special-people.com
- اینستاگرام: Specialneedsguys
- گروه تلگرامی: https://t.me/fereshtegankhas