در آلمان و در شهر دوسلدورف سالانه نمایشگاهی از آخرین تجهیزات توانبخشی برگزار میشود.
انواع ویلچرها، انواع بالابرها، انواع دست و پاهای الکترونیکی، انواع لوازمی که درد و آلام آنها را که دچار سانحه شده و یا مادرزاد با معلولیت به دنیا میآیند، به نمایش میگذارند.
یک بار که آنجا رفته بودم دختر جوان آلمانی را دیدم که از گردن به پایین فلج بود، او قدرت تکلم مناسبی هم نداشت، اما با ویلچری آمده بود که با فکش هدایت میشد، یعنی دسته جویستیک هدایت ویلچر برقی او متناسب با وضعیت جسمی او طراحی شده بود.
از متصدی آن غرفه پرسیدم، این ویلچرهای مجهز و گرانقیمت شما را چطور این معلولها میتوانند بخرند، گفت دولت آلمان تمام هزینههای معلولان کشور را بر عهده دارد و علاوه بر تجهیزات مجانی، ماهیانه هزینه زندگی این معلولان را نیز به حساب خودشان واریز میکند.
دختر معلول با وسواس تمام تکتک ویلچرها را بازدید میکرد تا بهترین و مجهزترینش را بخرد.
ماموران خریدی هم از ایران آمده بودند ۲۰۰۰ ویلچر بخرند، ببرند ایران.
از ارزانترین ویلچرها، بدون در نظر گرفتن سایز بدن جانبازها، بدون در نظر گرفتن نیاز خاص آنها، و فروشنده چه کیفی میکرد!
دو هزار ویلچر بدون اندازه خاص، دو هزار ویلچر بدون گارانتی، بدون اینکه مصرف کننده جانباز کمترین نظری در مورد آن داشته باشد و شرایطش در نظر گرفته شده باشد!
دوست جانبازی برایم یادداشتی فرستاده، که ۵ سال است همان ویلچر هم وارد نشده، از اینکه زخمهای بستر چه به روزشان میآورد، از اینکه چقدر در درمانشان کوتاهی میشود.
از اینکه چقدر هیچ مقامی آنها را نمیبیند...
و چقدر تنها شدهاند.
آنقدر دلم گرفت که نتوانستم هیچ چیزی برایش بنویسم.
میدانم مردم همه گرفتارند، میدانم دولت درگیر تحریم است و هزاران کسری بودجه دارد، میدانم برای رساندن نان و آب همین مردم هم درمانده شده...
میدانم خیلی از مقامات دلشان میخواهد مدرنترین ویلچرها، با بهترین پرستاران را برای جانبازان تهیه کنند.
اما نمیتوانند!
و خودشان هم نمیدانند چرا نمیتوانند...
یعنی میشود انگلا مرکل که میخواهد بازنشسته شود بیاید ایران فقط یادمان بدهد چطور میشود به جانبازهایمان برسیم...
تنها میتوانم آرزو کنم کاش نبودم و این دردها را نمیدیدم و نمیشنیدم.
و ندانم جواب چنین نامهای را چه باید بدهم!
غلامعلی محمدی (@Mohmadi12345) آزاده و جانباز ۷۰ درصد و قطع نخاع برایم نوشته؛
"رحیم آقا
در این ده ساله دچار دو زخم بستر شدم.
سال نود و سه از کرمان عازم تهران شدم. بسختی و با رایزنی یکی از دوستان جانباز کرمانی توانستم با سختیهای زیادی در آسایشگاه جانبازان امام خمینی تهران داخل یک اتاقی اسکان بگیرم.
کنج اتاقکی در طبقه زیر زمین آسایشگاه توانستم تختخوابم را در کنار دیوار بگذارم.
یک هم اتاقی داشتم بنام جانباز پاشای از جانبازان نخاعی قدیمی بود، اهل همدان، بنده خدا هر دو کلیهاش از کار افتاده بودن و هر هفته سه نوبت از نیاوران محل آسایشگاه امام برای دیالیز باید میرفت بیمارستان ساسان بولوار کشاورز. کل بدنش دچار زخمهای چرکین شده بود.
اخرش هم بهشهادت رسید.
... بنده هم در دو نوبت رفتم بیمارستانی خصوصی، یک پزشکی بود بنام فتحی جراح ترمیمی در دو مرحله زخمهایم را عمل کرد، زخم اولم که جراحی شد پزشکم گفت چهار تا پنچ ماه باید روی شکم بخوابی تا خوب شود.
نوبت عمل جراحی دوم شد، باز هم عمل جراحی شدم، نزدیک به یک سال روی تخت بهشکم خوابیدم.
یک جوان خوزستانی اهل حمیدیه عرب زبان بود بهعنوان مراقبت، در این مدت یکسال از من پرستاری میکرد، بنام عقیل چنانی.
بعد از مدت کوتاهی مجددا هر دو ناحیه زخم بسترم باز شدند، پوست از پشت کمرم برداشتند و روی دو تا زخم پیوند زدند.
خستهات نکنم
در مجموع از سال نود و سه تا نود و هفت، گاهی آسایشگاه بودم گاهی در منزل...
تا زمانی که طرف قرارداد بیمه ایران بود بیشترِ هزینه درمان و داروی جانبازان را متقبل میشدن، ولی متاسفانه از سال 1396 که بیمه دی با بنیاد قرارداد منعقد کرد مشکلات جامعه ایثارگری بسیار سخت شد.
تا جایی که الآن پنج سال است از نوبت ویلچر جانبازان نخاعی گذشته که در واقع پای یک جانباز محسوب میشود و بنیاد نتوانسته ویلچر بخرد!
یا داروی خارجی برای جلوگیری از عفونت.
اصلا بیمه زیر بار نمیرود...
من وسایل پانسمانم را خودم میخرم..."
من به او چه جوابی باید بدهم؟
شما به او چه جوابی میدهید؟
مقامات یعنی جوابی میدهند؟!