کاربر میهمان خوش آمديد  |  ورود به پنل کاربري  | 
        امروز : 01 ارديبهشت 1403
 
عنوان مقاله : کافه «دانتیسم» به خانه جدید اسباب‌کشی می‌کند
نویسنده :
مترجم :
تهیه کننده : خبرگزاری فارس
تاریخ تنظیم : 01 مرداد 1398

کافه «داونتیسم» از امروز در محدوده دریاچه خلیج‌فارس میزبان مشتریان است

کافه‌داران خاص، چشم‌انتظار مشتریان مهربان

مثل تولد دوباره است برایشان،‌ آن هم بعد از یک دوره تلخ فراموشی. امروز بچه‌های کافه داونتیسم،‌ خانه جدیدشان را افتتاح کردند تا بگویند هر زمان که اراده کنی،‌ می‌توانی دوباره از نو شروع کنی؛ هر بار با امید بیشتر برای موفقیت.

مجله فارس پلاس؛‌ مریم شریفی: هنوز روی صندلی جابه‌جا نشده‌ام که یکی از بچه‌های اوتیستیک، با ظاهری آراسته پیش می‌آید، خوشامد می‌گوید و می‌پرسد: «چی میل دارید؟»... انگار جایمان عوض شده‌باشد، غافلگیر می‌شوم. مانده‌ام چه بگویم که خانم مربی به کمکم می‌آید و انواع نوشیدنی‌ها و خوراکی‌های موجود را می‌شمرد و تاکید می‌کند: «بچه‌ها یک نسکافه مخصوص هم دارند...» پسر جوان که پیِ آماده‌کردن سفارش می‌رود، «آیلین آگاهی» می‌گوید: «با راه‌اندازی این کافه، می‌خواستم روی باورهای غلط درباره بچه‌های سندروم داون و اوتیسم، خط قرمز بکشم و ثابت کنم سپردن کارها به آن‌ها، نه سخت است و نه خطرناک. حالا هرکس اینجا بیاید، می‌بیند که فعالیت بچه‌ها در کافه، اصلاً نمایشی نیست و همه کارها برعهده خود آن‌هاست.»‌

اینجا در کافه «داونتیسم»،‌ همه‌چیز مثل سایر کافه‌هاست جز کافه‌دارانش.40 فرزند سندروم داون و اوتیسم از 8 ماه پیش،‌ زیر چتر حمایت مربی موسیقی‌شان،‌ پا به این کافه گذاشتند تا به‌صورت عملی و واقعی، حضور در جامعه را به‌عنوان یک شهروند تجربه کنند و در کنارش، طعم کسب درآمد را هم بچشند. حالا دغدغه فراهم کردن شرایط بهتر برای فعالیت این بچه‌ها و ایجاد فرصت برای تعداد بیشتری از آن‌ها، باعث شده خانم مربی تصمیم بگیرد به یک فضای جدید و مناسب‌تر اسباب‌کشی کند. به بهانه جشن تولد فضای جدید کافه داونتیسم در محدوده دریاچه خلیج‌فارس،‌ پای صحبت‌هایش نشستیم و برایمان گفت بچه‌ها حالا بیش از هر زمان دیگری چشم‌انتظار حمایت مردم مهربان هستند..

کنار مردم، حالشان خوب است

اهالی کافه داونتیسم حالا دیگر یک خانواده‌اند. 17 سال ارتباط تنگاتنگ آیلین آگاهی با بچه‌های سندروم داون و اوتیسم،‌ حس تعهدی در وجودش ایجاد کرده که اجازه نمی‌دهد لحظه‌ای نسبت به سرنوشت آن‌ها بی‌تفاوت باشد. اینطور است که حاضر می‌شود هر بار خودش را به‌خاطر بچه‌ها به زحمت بزرگ‌تری بیندازد. او با اینکه تا دقایقی قبل از آغاز مراسم افتتاحیه، هنوز در تکاپوی آماده‌سازی فضای جدید کافه داونتیسم بوده، همچنان آماده است با لبخند درباره بچه‌های دوست‌داشتنی‌اش حرف بزند. تا از تولد این کافه خاص می‌پرسم، خاطرات روزهای پرفرازونشیب یک سال گذشته مثل یک فیلم از مقابل چشم خانم مربی می‌گذرد و می‌گوید: «از 17 سال پیش آموزش موسیقی به بچه‌های سندروم داون و اوتیسم و حتی ناشنوا، فلج مغزی و بیش‌فعال را شروع کردم و بعد کنسرت‌های متعددی همراه آن‌ها در نقاط مختلف کشور برگزار کردیم. از سال 1387 که کنسرت‌های حرفه‌ای و تخصصی را با این بچه‌ها شروع کردم، بعد از مدتی احساس کردم بعد از اجرای هر کنسرت، بچه‌ها به‌جای اینکه شاداب و راضی باشند، ناراحت‌اند! وقتی پیگیری کردم،‌ متوجه شدم آن‌ها زمانی که روی سن هستند، حالشان خوب است. خوشحال می‌شوند مردم برایشان دست می‌زنند و تشویقشان می‌کنند اما بعد از هر کنسرت دچار استرس می‌شوند که نکند من برای کنسرت بعدی،‌ دوستشان را انتخاب کنم و آن‌ها حذف شوند.

وقتی دیدم بچه‌ها دوست‌دارند در جامعه باشند و مردم توانمندی‌هایشان را ببینند و تحسینشان کنند، به فکر افتادم شرایطی فراهم کنم که آن‌ها به‌صورت دائمی در جامعه حضور داشته‌باشند و این موضوع، وابسته به یک‌بار برگزاری کنسرت در سال نباشد.»

از اجرای کنسرت تا بورسیه مدرسه اتریشی

«از سال 1390 این ایده در ذهنم بود تا اینکه در سال 1395 به‌طور جدی شروع به بررسی کردم که ببینم قبلاً این بچه‌ها در چه کارهایی ورود کرده‌اند تا من بتوانم سراغ یک حوزه جدید بروم. نتیجه، ناراحت‌کننده بود؛ مصادیق فعالیت‌های اجتماعی این بچه‌ها حتی به‌اندازه انگشتان یک دست هم نمی‌رسید! یکی دو نفرشان در نانوایی کار می‌کردند. یکی دو نفر در کارخانه نخود و لوبیا،‌ کار بسته‌بندی انجام می‌دادند. یکی دو نفر در شرکت پدرشان،‌ پاسخگوی تلفن بودند و... به‌این‌ترتیب مواردی که به ذهنم می‌رسید را نوشتم و از میان آن‌ها،‌ کار در کافه را انتخاب کردم که از همه سخت‌تر بود!» خانم مربی درمقابل نگاه متعجب ما،‌ لبخندبرلب ادامه می‌دهد: «بچه‌های من بسیار توانمندند. آن‌ها در موسیقی به حدی از مهارت رسیده‌اند که نه‌تنها از شهرهای مختلف برای اجرای کنسرت دعوت می‌شوند، بلکه ازطرف مدرسه «آمادِئوس» اتریش هم بورسیه شدند! بنابراین شک نداشتم که در کار کافه هم موفق خواهند شد. سخت‌ترین کار را برایشان انتخاب کردم و هدفم این بود که اوج توانمندی این بچه‌ها دیده‌شود. می‌خواستم کاری کنم که دیگر مدام واژه «نه» را برای آن‌ها استفاده نکنیم و نگوییم: نه، این کار برایشان سخت است، آن کار برایشان خطرناک است... درواقع، تصمیم گرفتم این کافه ویژه را راه‌بیندازم تا بر تمام باورهای غلط درباره بچه‌های سندروم داون و اوتیسم خط قرمز بکشم.

باتوجه‌به برگزاری کنسرت‌های متعدد در شهرستان‌ها، آماده‌سازی شرایط برای راه‌اندازی کافه، 2 سال طول کشید و بالاخره با تمام مشکلات، اردیبهشت امسال موفق شدیم کافه داونتیسم را افتتاح کنیم.»

آنقدر بشکن تا کار یاد بگیری

«در 8 ماه فعالیت کافه داونتیسم، هیچ نهاد یا سازمانی حتی به‌اندازه هزار تومان از ما حمایت نکرد درحالی‌که هر ماه یک میلیون و 800 هزار تومان برای اجاره کافه،‌ یک میلیون و 700 هزار تومان برای شارژ و قبض‌های بالای 900 هزار تومان برای برق پرداخت می‌کردم. فقط هم همین نبود؛ بچه‌ها هر ماه حدود 3 میلیون تومان به کافه خسارت می‌زدند! مثلاً یخچال کافه را 5 بار تعمیر کردیم و تعمیرکار بار آخر گفت: دفعه بعد،‌ آن را دور بیندازید! چند بار هم سرویس لیوان‌ها،‌ پیش‌دستی‌ها و فنجان‌ها را نو کردیم چون دست‌به‌شکستن بچه‌ها خیلی خوب است.»

در همین حین، صدای شکستن فنجانی به‌گوش می‌رسد اما هیچ‌کس عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. آیلین آگاهی می‌خندد و در ادامه می‌گوید: «این روال طبیعی کار این بچه‌هاست و هیچ‌کس هم در کافه داونتیسم به آن‌ها نمی‌گوید چرا؟ چون به این کافه آمده‌اند تا بشکنند و یاد بگیرند. فقط مشکل اینجاست که من در تأمین این هزینه‌ها دست‌تنها هستم و مجبور می‌شوم از جیبم برای کافه هزینه کنم! در این میان، فقط خانواده بچه‌ها پای کار آمده‌اند. من 70 میلیون پول پیش کافه قبلی را از 14 نفر از خانواده‌های بچه‌ها قرض کرده‌بودم و در تمام آن مدت این نگرانی با من بود که نکند یک ماه نتوانم از پس اجاره بربیایم و از پول پیش کافه کسر شود که متعلق به خانواده‌ها و حق این بچه‌هاست. باور کنید این دلهره دائمی، در آن 8 ماه مرا 80 سال پیر کرد.»

 

کافه دانتیسمی‌ها بالاتر از تعرفه وزارت کار حقوق می‌گیرند

«باتوجه‌به فضای کوچک کافه قبلی، بچه‌ها را شیفت‌بندی کرده‌بودم تا هرکدام هفته‌ای چند نوبت بتوانند در کافه حضور داشته‌باشند. به‌این‌ترتیب،‌ هر روز حداقل 10 نفر از آن‌ها سر کار بودند. لازم است بگویم فعالیت در کافه، یک کار واقعی است؛ با اینکه تعرفه وزارت کار در این شغل، ساعتی 4 هزار و خرده‌ای تعیین شده، من به هرکدام از بچه‌ها ساعتی 5 هزار تومان حقوق می‌دهم. به همین دلیل همه بچه‌ها به‌نسبت میزان حضور در کافه، حقوق‌های خوبی می‌گیرند.»

خانم مربی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «شاید باورتان نشود اما من 2 روز در هفته به کافه می‌آیم و باقی روزها جای دیگری کار می‌کنم تا بتوانم از پس مخارج اینجا بربیایم و اجازه ندهم حقوق بچه‌ها دیر شود، موضوعی که حتی روی امور زندگی شخصی‌ام هم سایه انداخته است. اما با همه سختی‌ها دلم می‌خواهد این کافه پابرجا بماند،‌ آن هم به‌خاطر این بچه‌ها. ببینید با چه اشتیاقی کار می‌کنند و چقدر این کار و این فضا را دوست دارند و برای مستقل شدن تلاش می‌کنند.»

 

ترحم ممنوع! حامی این بچه‌های توانمند باشیم

«حضور بچه‌های سندروم داون و اوتیسم در این کافه، اصلاً نمایشی نیست. بچه‌ها صفر تا صدِ کار در کافه را یاد گرفته‌اند و همه نوشیدنی‌ها و خوراکی‌های کافه را خودشان درست می‌کنند. یک فرد متخصص کنار بچه‌هاست و کارها را اصولی به آن‌ها یاد می‌دهد تا همه‌چیز را به بهترین شکل برای مشتری آماده کنند و اینطور نباشد که چون بچه‌های خاصی هستند،‌ هر چیزی را به مشتری بدهند. حتی درنظر دارم یک دستگاه فِر تهیه کنم و برای بچه‌ها کلاس کیک‌پزی هم بگذارم تا درست کردن انواع کیک را هم یاد بگیرند. همه این‌ها به این دلیل است که در این کافه، اصلاً قصدمان جلب ترحم برای این بچه‌ها نیست. اگر منوی کافه را هم ملاحظه کنید، می‌بینید قیمت خوراکی‌ها را در حد کافه‌های معمولی تعیین کرده‌ایم و اینطور نبوده که به‌خاطر شرایط بچه‌ها، قیمت‌ها را بالاتر قرار دهیم.»

البته از محبت مردمی که در این مدت، داوطلبانه و بی‌منت به کافه‌داران دوست‌داشتنی این کافه خاص کمک کرده‌اند، نباید غافل بود، محبت‌های بی‌چشمداشتی که تنها دلگرمی خانم مربی بوده است: «وقتی شرایط حفظ و اداره کافه خیلی سخت شد، یک صندوق برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی در کافه قرار دادم و مشتریان مهربان هرکدام هرچقدر دوست داشتند در آن پول ریختند. اما با تمام هزینه‌هایی که برای کافه کردم، حتی هزار تومان هم از این صندوق برداشت نکردم و موجودی آن را کنار گذاشتم تا هر وقت خواستیم کار بزرگ‌تری برای بچه‌ها انجام دهیم،‌ یک پس‌انداز داشته‌باشیم.»

به امید یه هوای تازه‌تر...

از 2 هفته قبل، آیلین آگاهی و دوستانش آستین‌ها را بالا زدند تا محفل باصفای کافه داونتیسم را به یک خانه جدید منتقل کنند. از علت تصمیم خانم مربی برای این جابه‌جایی که می‌پرسیم،‌ می‌گوید: «مشکلات و محدودیت‌هایی که در کافه قبلی داشتیم،‌ مرا به فکر تغییر فضای کار انداخت. آنجا در طبقه دوم یک پاساژ بودیم و علاوه‌براینکه دور از دید و دسترس بودیم، اجازه تبلیغ حتی به‌اندازه یک بنر هم نداشتیم. فضای بسیار کوچک کافه و قوانین خاص پاساژ هم دردسرساز بود. می‌دانید، بچه‌های سندروم داون اغلب ناراحتی قلبی دارند. بچه‌های ما وقتی می‌خواستند بروند جلوی درِ کافه تا نفسی تازه کنند، مدام از ما ایراد گرفته و گفته می‌شد: 100 هزار تومان جریمه شدید!

از طرف دیگر، پاساژ اجازه نمی‌داد کافه در تعطیلات باز باشد. هر روز از ساعت 20:30 هم به ما اخطار تعطیلی داده می‌شد و باید رأس ساعت 21 تعطیل می‌کردیم. به‌این‌ترتیب، بهترین روزها و ساعت‌های کار کافه را از دست می‌دادیم. بنابراین تصمیم گرفتم با رفتن به یک فضای جدید،‌ شرایط بهتری برای فعالیت بچه‌ها فراهم کنم.»

 

دست‌های خالی، عشق و دیگر هیچ

هرچند دست‌های خانم مربی خالی بود اما آرزوهای قشنگی که در دل و ذهنش برای بچه‌های ویژه‌اش داشت، بال پروازش شد برای رسیدن به روزهای بهتر و هوای تازه‌تر: «برایتان از ایجاد شرایط مناسب در فضای جدید گفتم اما این فضای جدید که در محدوده دریاچه خلیج‌فارس (چیتگر) اجاره کرده‌ام هم واقعاً هیچ امکاناتی نداشت. درواقع، 3 تا دیوار بود که حتی درب هم نداشت و با کرکره محفوظ می‌شد. کافه اولی‌مان،‌ قبل از ما 13 سال کافه بود و میز و صندلی‌ها، یخچال و مایکروفر، همه متعلق به همان کافه بود. درنتیجه،‌ ما همه این وسایل را گذاشتیم و فقط با 3 وسیله شامل سرخ‌کن، آبمیوه‌گیری و یک دستگاه اسپرسوی خانگی که خودم در 8 ماه گذشته خریده‌بودم،‌ به این فضای جدید آمدیم.

می‌دانستم هزینه‌های سنگینی برای تجهیز و آماده‌سازی کافه جدید درپیش خواهم داشت اما وقتی وارد کار شدم، قیمت‌ها شوکه‌ام کرد؛‌ مثلاً برای شیشه، 12 میلیون تومان قیمت دادند. نصاب کاغذ دیواری هم گفت برای هر متر، 15 هزار تومان دستمزد می‌گیرد. اینطور بود که تصمیم گرفتم خودم و دوستانم آستین‌ها را برای آماده‌سازی اینجا بالا بزنیم. در این شرایط، اگر یک حامی مالی پای کار کافه بچه‌های سندورم داون و اوتیسم می‌آمد، شرایط اینهمه سخت نمی‌شد.»

اما راست گفته‌اند که در نبرد روزهای سخت و انسان‌های سخت، حتماً برد با انسان‌های سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر است. این اصل ثابت، در آماده‌سازی فضای جدید کافه داونتیسم هم تکرار شد و ابرهای ناامیدی با لطف و مهربانی انسان‌هیا نوع‌دوست کم‌کم از سر این کافه و اهالی‌اش دور شد و خانه جدید بچه‌ها با معجزه عشق، آماده شد: «گفته‌بودم یک صندوق در کافه قبلی برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی داشتیم که من در سخت‌ترین شرایط هم به موجودی آن دست نزده‌بودم. وقتی موضوع تجهیز کافه جدید پیش آمد، سراغ این پس‌انداز ارزشمند رفتم. گرچه هزینه‌ها چند برابر آن مبلغ بود، اما از آن پول‌های مهربانی که از 10 هزار و 20 هزار تومان کمک‌های مردمی جمع شده‌بود، برای تأمین وسایل مهم کافه استفاده کردم.»

 

بچه‌های غرب تهران! کافه داونتیسم منتظر شماست

«با اینکه اجاره فضای جدید 2 برابر کافه قبلی است، اما این حسن را دارد که پول پیش ندارد و می‌توانم پول پیش کافه سابق را که از خانواده‌های بچه‌ها قرض کرده‌بودم، پس بدهم. حالا دیگر خیالم راحت است که اگر کافه ضرری هم بدهد، متوجه خانواده‌ها نمی‌شود.» برای آیلین آگاهی،‌ دیدن ظرفیت‌ها و نکات مثبت کافه جدید،‌ مهم‌تر از مشکلات و کاستی‌های آن است. او مژده‌ها دارد برای بچه‌های خاص شهر: «کافه جدیدمان، 15 متر از کافه قبلی بزرگ‌تر است و به همین دلیل، می‌خواهم شرایط را برای کار کردن 10،15 فرزند جدید هم فراهم کنم تا تیم 40 نفره‌مان بزرگ‌تر شود و بچه‌های بیشتری حال خوب حضور در جامعه را تجربه کنند. از همین طریق اعلام می‌کنم بچه‌های سندروم داون و اوتیسم ساکن غرب تهران از امروز می‌توانند به کافه داونتیسم در همسایگی دریاچه خلیج‌فارس مراجعه کنند و همکار ما شوند.»

 

بفرمایید کلاس‌های هنری رایگان

«یکی از آرزوهایم این بود که بتوانم یک موسسه خیریه دایر کنم برای بچه‌هایی که بضاعت مالی ندارند و آنجا برایشان کلاس‌های هنری رایگان برگزار کنم. اقدام هم کردم اما موافقت نشد. گفتند، چون انجمن یا کانون نیستید، به شما مجوز تعلق نمی‌گیرد. برای ثبت انجمن هم اقدام کردم، اما داشتن یک سرمایه مالی هنگفت را به‌عنوان پیش‌شرط آن مطرح کردند که برای من محال بود. وقتی در برنامه «ماه عسل» این موضوع را مطرح کردم، رییس سازمان بهزیستی روی خط تماس برنامه آمد و گفت: فردا صبح بیایید و مجوز را بگیرید. اما فردا اصلاً مرا به ساختمان این سازمان راه ندادند! از روابط‌عمومی سازمان گفتند: خودمان موضوع را پیگیری می‌کنیم اما در 7،8 ماه گذشته هیچ خبری نشد.» خانم مربی اما دست از آرزوهایش برنداشت و حالا مصمم‌تر از هر وقت دیگر، آماده است به آن‌ها رنگ واقعیت ببخشد: «درست است نتوانستم آن موسسه خیریه را راه‌اندازی کنم اما قصد دارم با یاری خدا در فضای کافه جدید برای بچه‌های سندروم داون و اوتیسم و همچنین بچه‌های cp، کلاس‌های رایگان هنری برگزار کنم؛ 18 عنوان کلاس ازجمله نقاشی،‌ سفال، مجسمه‌سازی، طراحی، خطاطی، تئاتر، موسیقی و... خوشبختانه برخلاف کافه قبلی، کافه جدیدمان پله ندارد و بچه‌های cp هم می‌توانند بیایند و از برنامه‌های ما استفاده کنند.»

 

بِرند «کافه داونتیسم»، خیریه است؛ کپی کنید اما به شرط...

«برند کافه را خیریه کرده‌ام و قابل خرید و فروش نیست. حالا هرکس دوست داشته‌باشد در هرکجای ایران می‌تواند چنین کافه‌ای با نام داونتیسم راه‌بیندازد؛ فقط چند شرط دارد.» آگاهی مکثی می‌کند و می‌گوید: «اول اینکه کارکنان کافه فقط باید بچه‌های سندروم داون و اوتیسم باشند. دوم، قبل از شروع فعالیت کافه، باید کار را به بچه‌ها یاد بدهد و اینطور نباشد که بچه‌ها در انجام کارها بمانند و وجهه‌شان خراب شود. و سوم، باید درآمد کافه، متعلق به بچه‌ها باشد و تبدیل به درآمدزایی شخصی نباشد. اگر فردی می‌تواند همه این شرایط را انجام دهد، به من مراجعه کند و مجوز راه‌اندازی کافه داونتیسم خودش را دریافت کند.» خانم مربی می‌خندد و ادامه می‌دهد: «همه‌جا این موضوع را مطرح کرده‌ام، اما تا حالا هیچ‌کس پیشقدم نشده‌است. حتماً می‌دانند چه کار سختی است. البته مواردی بوده که گفته‌اند: «ما مکان فیزیکی را برای راه‌اندازی کافه به شما می‌دهیم. شما در آن کار کنید به‌این‌ترتیب که 70 درصد درآمدش متعلق به ما باشد و 30 درصد متعلق به شما!» مگر می‌شود با چنین شرایطی کار کرد؟ من در 100 درصد درآمد کافه را به بچه‌ها می‌دهم، باز مجبورم کسری‌ها را از جیب جبران کنم.»

 

در جهان، اولین هستیم اما گمنام...

«کافه داونتیسم، اولین کافه در جهان است که بچه‌های سندروم داون و اوتیسم در کنار هم در آن کار می‌کنند. بعضی کافه‌ها مثل کافه داون ترکیه هستند که بعد از ما و به‌تازگی شروع به کار کرده و فقط 7 نیروی سندروم داون در آن مشغول‌اند. در فرانسه هم یک رستوران وجود دارد که 4 نیروی اوتیسم در آن کار می‌کنند. در هلند هم رستورانی با نیروهای معلول وجود دارد. هیچ‌کجای دنیا کافه‌ای شبیه کافه داونتیسم وجود ندارد که 40 نیروی سندروم داون و اوتیسم در آن کار کنند.

همه‌جای دنیا می‌گویند این 2 گروه نباید در کنار هم باشند چون همتا نیستند و ماهیتشان با هم متفاوت است. اما من نظر دیگری دارم. بچه‌های اوتیسم، بچه‌های درخودمانده هستند که یا روابط اجتماعی ندارند یا در این حوزه، بسیار ضعیف‌اند. اما برعکس، بچه‌های سندروم داون، به داشتن روابط اجتماعی فوق‌العاده قوی معروف‌اند. به نظر من، این 2 گروه می‌توانند مکمل همدیگر باشند. می‌توانند خودشان، خودشان را اصلاح کنند. و این اتفاق، در کافه ما افتاده؛ الان بچه‌های اوتیسم ما با 8 ماه قبل، قابل مقایسه نیستند و روابط اجتماعی‌شان فوق‌العاده تقویت شده، جوری که خود من که بیش از 10 سال است مربی آن‌ها هستم، متعجب می‌شوم. ماجرا این است که در طول کار در این کافه، دیده‌اند تا یک مشتری می‌آید، بچه‌های سندروم داون به طرفش می‌دوند، بغلش می‌کنند، به او خوشامد می‌گویند و... آن‌ها هم یاد گرفته‌اند و آداب اجتماعی را مراعات می‌کنند. من می‌گویم چرا بچه اوتیسم باید با خودش تنها باشد؟ اینجوری که چیزی یاد نمی‌گیرد. همکاری بچه‌های سندروم داون و اوتیسم در کنار هم و تأثیرپذیری مثبت آن‌ها از یکدیگر، دستاورد بسیار ارزشمند کافه ما بوده اما با اینکه بارها آن را مطرح کردم، هیچ‌کدام از رسانه‌ها به آن بها ندادند.

حتی یکی از سلبریتی‌های معروف، در صفحه اینستاگرامش کافه داون استانبول را معرفی و تبلیغ کرد اما وقتی من از او درخواست و خواهش کردم، حاضر نشد کافه ما را هم معرفی کند. جوری شد که خودم در آن صفحه برای تک‌به‌تک افراد پیام گذاشتم و گفتم ما هم هستیم. ما خیلی قبل‌تر شروع به کار کرده‌ایم و کافه‌مان خیلی خاص‌تر است.»

 

آیلین آگاهی در پایان صحبت‌هایش از همه دعوت می‌کند در فضای جدید کافه داونتیسم، همراه بچه‌های پرانگیزه سندروم داون و اوتیسم باشند و اجازه ندهند ترس از فراموش شدن، دوباره به سراغ آن‌ها بیاید: «واقعیت این است که بعد از فروکش کردن تب و تاب روزهای اول که همه برای گرفتن عکس و فیلم به کافه داونتیسم می‌آمدند، بچه‌های ما فراموش شدند. نه حمایتی داشتیم و نه رسانه‌ای و شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که در کافه قبلی، بچه‌های ما عملاً تا ساعت 4 بعدازظهر هیچ مشتری نداشتند و بیکار بودند و طوری شد که 3 نفر از بچه‌ها انصراف دادند. اما در کافه جدید، شرایط کار برای بچه‌ها بهتر است چون مکان کافه در محدوده دریاچه خلیج‌فارس است و انتظار می‌رود مراجعه به آن بیشتر باشد. البته بدون شک، موفقیت کافه جدید هم درگرو حمایت مردم عزیز و پای کار آمدن حامی مالی است. بچه‌ها منتظر دیدار مردم مهربان هستند. از همه دعوت و درخواست می‌کنم به کافه داونتیسم بیایند و بچه‌های ما را خوشحال کنند.»

 

دعوت به کنسرت زنده در کافه خاص

ازجمله جذابیت‌های منحصربفرد کافه داونتیسم، هنرنمایی تحسین‌برانگیز بچه‌های سندروم داون و اوتیسم با پیانویی است که همیشه آن گوشه کافه می‌درخشد. اینطور است که حضور در این کافه خاص، برای مشتریان، حکایت یک تیر و چند نشان است. امروز هم بچه‌ها یکی‌یکی پشت پیانو می‌نشینند و نواهای خوشی برای مهمانان کافه خلق می‌کنند.

وقتی خانم مربی، «اردشیر» را فرامی‌خواند، هیچ‌کس تصورش را نمی‌کند این پسر اوتیستیک با آن خنده‌های سرخوشانه و کلیشه‌های شناخته‌شده، چه معجزه‌ای در دستانش دارد. آیلین آگاهی خطاب به حاضران در کافه می‌گوید: «اردشیر از 13 سال قبل هنرجوی من است. او حالا آنقدر در نواختن پیانو مهارت پیدا کرده که هر آهنگ جدیدی را برایش بگذارید، می‌تواند بلافاصله نت اصلی‌اش را درآورد و روی کاغذ بنویسد.» وقتی خانم مربی می‌گوید اردشیر چند هزار قطعه بلد است، گوش‌های همه تیز می‌شود و خیره‌خیره به حرکت استادانه انگشتان پسر بی‌ادعایی نگاه می‌کنند که فارغ از دنیای اطرافش، با مهارت شگفت‌انگیزش نشان می‌دهد هر انسانی، یک دنیای ناشناخته در درون خود دارد.

نوبت به «ملیکا آقایی» که می‌رسد، آگاهی می‌گوید: «نقاشی‌های زیبایی که روی دیوار می‌بینید هم، هنر دست ملیکاست.» دختر هنرمند قصه ما آهنگ زیبای «خوشه‌چین» را به حاضران تقدیم می‌کند و مورد تشویق آنان قرار می‌گیرد. سراغ مادر ملیکا می‌روم و او در حالی که با غرور به دخترش نگاه می‌کند، می‌گوید: «تا 4 سالگی ملیکا، افسرده بودم و نمی‌توانستم شرایطش را بپذیرم. از 7 سالگی‌اش با موضوع کنار آمدم اما باز هم حال خوبی نداشتم. اما وقتی توانمندی‌های ملیکا شکوفا شد، ورق برگشت. حالا ملیکا در مدرسه عادی درس می‌خواند و تبدیل به الگوی همکلاس‌هایش شده است.»

 

ملیکا پنج‌شنبه‌ها به کافه می‌آید و در این تجربه جذاب با دوستانش سهیم می‌شود. مادر با ابراز رضایت از این اتفاق، ادامه می‌دهد: «شرکت در کنسرت‌ها باعث شده‌بود خجالتی‌بودن ملیکا کمرنگ شود اما فعالیت در کافه، در این زمینه خیلی به او کمک کرد. ارتباط مستقیم با مردم، منو بردن برای آن‌ها، پذیرایی کردن و...، تأثیر مثبتی روی او گذاشته است. جالب است بدانید مشتریان از ملیکا می‌خواهند آهنگ‌های درخواستی برایشان بزند. بعد از مدتی، او دیگر یاد گرفت که برای هرکس، مطابق با سن و سالش آهنگ بزند. برای جوانان، آهنگ‌های به‌روز و خارجی می‌زد. اما فرد مسن که می‌آمد، می‌گفت: باید برای این آقا، آهنگ ایرانی قدیمی بزنم. برای بچه‌ها هم آهنگ‌های بچه‌گانه می‌نواخت.

کار در کافه، باعث شد ملیکا مهارت‌های باارزش دیگری را هم یاد بگیرد. مثلاً من هیچ‌وقت اجازه نداده‌بودم در خانه ظرف بشوید اما اینجا با ذوق و شوق این کار را کنار درست‌کردن قهوه و شیک و پذیرایی از مشتریان انجام می‌دهد. وقتی موفقیت او را در این کارها دیدم، با خودم گفتم: چرا تا الان مانعش می‌شدم؟ چرا از نزدیک‌شدن او به آب جوش می‌ترسیدم؟ خب، قهوه هم با آب جوش درست می‌شود دیگر. بنابراین انگیزه پیدا کردم غذا پختن به ملیکا یاد بدهم. از خانم آگاهی ممنونم که این شرایط را برای بچه‌ها فراهم کرد و از مردم هم می‌خواهم به این کافه بیایند و به این بچه‌ها روحیه بدهند. من مطمئنم یک بار که به این کافه بیایند، آنقدر از بچه‌ها انرژی مثبت می‌گیرند که با اشتیاق دفعات بعدی هم به کافه سرخواهند زد.»

 

حاضرم جلسات کتاب‌خوانی در کافه برگزار کنم

«سهیل نارنجی»، پسر خوش‌تیپ کافه که به‌عنوان اولین خواننده اوتیستیک ایران با اجرای قطعه «اون دنیای منه» برای حاضران هنرنمایی می‌کند و مژده می‌دهد اثرش به‌زودی وارد بازار می‌شود، با یکی از مشتریان هم‌صحبت می‌شوم. «فریدون میلانی» با ابراز خوشحالی از حضور در کافه داونتیسم، می‌گوید: «من امروز به‌صورت تصادفی به این کافه آمدم و حالا خیلی خوشحالم که با این گروه آشنا شدم و هنرهایشان را دیدم. امروز حال خوبی نداشتم اما حضور در این کافه و دیدن این بچه‌ها که دو، سه‌تایشان مرا بغل کردند و محبتی را به من هدیه کردند که در کوچه و خیابان نمی‌بینم، حالم را خوب کرد. البته از دیدن هنرنمایی بچه‌های سندروم داون و اوتیسم اصلاً غافلگیر نشدم چون با توجه به مطالعاتی که داشته‌ام، می‌دانستم این بچه‌ها فوق‌العاده بااستعداد هستند. امیدوارم مردم درباره این بچه‌ها مطالعه کنند تا هم با توانمندی‌های آن‌ها و هم با زحمات و مشکلات والدینشان آشنا شوند.»

آقای مشتری کنار یکی از مادران و دختر کم‌توان ذهنی‌اش می‌نشیند و صمیمانه شروع به گفت‌وگو می‌کند. از دغدغه خانواده و دوستان بچه‌ها درخصوص فراموش نشدن آن‌ها و کافه‌شان که می‌گویم، میلانی برای همکاری با این کافه و حمایت از بچه‌ها اعلام آمادگی کرده و می‌گوید: «شغل من کتاب‌فروشی است و خودم هم کتاب‌خوان حرفه‌ای هستم. من می‌توانم کتاب‌های موردنیاز کافه را تأمین کنم و علاوه‌براین در فضای کافه جدید، جلسات کتاب‌خوانی برگزار کنم و خودم هم برای حاضران کتاب بخوانم.»


بازدید: 906