کاربر میهمان خوش آمديد  |  ورود به پنل کاربري  | 
        امروز : 10 ارديبهشت 1403
 
تصدیق راه ایمان

تصدیق راه ایمان

مارتا بولتون

از کتاب نوع خاصی از عشق

برگردان : محمدرضا حیدرزاده نائیین

ویرایش: مهری معینی نائینی

سایت فرشتگان خاص

 

من وشوهرم به فرمهایی که پرستار در بیمارستان به ما داده بود، خیره شدیم. او محکم به ما گفت: «این متن را دقیقا بخوانید و حتما زیرش را امضا کنید.»

عرق سردی از کل بدنم جاری شد، چون این فرم به منظور گرفتن رضایت ما از عمل جراحی فرزندمان بود. به سختی می توانستیم باور کنیم که تونی، پسر نازنین دو ساله امان نیاز به عمل جراحی باز قلب داشته باشد. در فرمی که به ما داده شده بود، اتفاقات ناگواری که ممکن بود در اثر این عمل بروز کند، یکی یکی شرح داده شده بود. همه موارد پیش بینی شده تلخ و ناگوار بودند.

تونی، از نگاه افرادی که او را می شناختند فرزند معجزه بود. وضعیت قرارگیری او در دوران بارداری و تولد او هر یک سختی خاص خود را داشتند. من در پرونده درمانی خود سابقه یکبار سقط جنین در سه ماهگی و یکبار تولد نوزاد مرده را داشتم که هر یک علامت خطری برای حاملگی بچه بعدیمان، یعنی تونی بود. با این سابقه بسیار پرخطر، در طول سه ماه حاملگی، هر سه هفته دکتر می رفتم و برخی اوقات مجبور بودم چند بار در یک هفته دکتر را ملاقات کنم.

با این وجود زمانی که پسرم متولد شد و او را در آغوشم گرفتم، با خوداندیشیدم که همه دردسرها و مراقبتهای اضافی، ارزش این موجود نازنین را برایم داشته است. متأسفانه آزمایشات بر روی تونی در زمان نوزادی پرده از بیماری مادرزادی قلبی او برداشت. تمام شواهد حکایت از آن داشت که بالاخره روزی باید عمل جراحی صورت گیرد. در آن هنگام من و شوهرم غصه چندانی نداشتیم، چون معلوم نبود آن یک روز کی باشد و در واقع آرامش ما تا حد زیادی به خاطر همین ابهام بر هم نخورده بود. اما الان آن یک روزی که مدتها حرفش بود، رسیده بود و پرستار منتظر امضای من بود.

بررسی ها نشان داد که قلب تونی دچار اختلال دریچه ای است و یک سوراخ در قلب او دیده می شود. پرستار ما را با فرم رضایت نامه تنها گذاشت. متن را چند بار خواندم، کف دستم عرق کرده بود. از عمل جراحی دچار هراس شده بودم. به زحمت می توانستم افکارم را جمع و جور کنم و تمرکز داشته باشم. هر چه اما و اگر بود، در ذهنم پر شد. سعی کردم به اینها فکر نکنم ولی فایده ای نداشت. سئوالاتی مثل اینها ذهنم را مشغول کرده بود که اگر جراحی موفقیت آمیز نباشد چه خواهد شد؟ اگر یک دفعه وسط عمل اتفاقی ناخواسته رخ دهد چه می شود؟ و.....

نمی توانستم تحمل از دست دادن فرزند دیگری را داشته باشم. برخی اوقات زندگی ما را به مبارزه دعوت می کند و دچار چالش می شویم، اما نهایتا همه چیز درست می شود. این مشیت الهی است و او در قلبهای ما خواسته های زیادی قرار داده است. ما دو بچه پسر را به نامهای «روستی» و «مات»[1] به فرزندی قبول کرده بودیم و الآن خداوند ما را متنعم به داشتن یک بچه سوم کرده بود.

نهایتا، فرمهای مربوطه را امضا کردیم و سپس دست به دعا بر داشتیم و به او توکل کردیم که از پسرمان در طول جراحی محافظت کند. نحوه جراحی را برای ما شرح دادند و خطرات آن را برای ما تشریح نمودند. وخامت وضع تا آن حد بالا بود که به ما گفته شد اگر درجه حرارت بدن تونی ذرهای بالا رود، بلافاصله جراحی او متوقف خواهد شد.

صبح روز بعد، یک پرستار وارد اتاق تونی شد. او علائم حیاتی تونی را ثبت کرد، تونی قدری تب داشت. ظرف چند دقیقه عمل جراحی او لغو شد و ما به خانه بازگشتیم. چندین بار با همین وضعیت روبرو شدیم. ناچار بودیم به خانه برگردیم. پس از چند هفته رفت و آمد که فشار مضاعفی را از نظر عاطفی و هیجانی بر ما وارد کرده بود، فریاد زدم:

«خدایا به من کمک کن که آن طرف این بحران را هم ببینم. از تو می خواهم که در زمان جراحی حافظ او باشی، اما از تو خواهش میکنم که ما را از این مرحله هم بگذران!»

هفته بعد، تونی را دوباره به بیمارستان بردیم. تونی باز هم تب داشت و عمل او انجام نشد. در این مرحله، احساس کردم نابود شده ام. تصور میکردم که خدا راز و نیاز و دعاهای ما را بدون پاسخ گذاشته است. شروع کردم به سئوال کردن و از خدا می پرسیدم:

«چرا مرتب عمل تونی به تعویق می افتد؟ آیا صدای مرا نمی شنوی؟ خدایا، می خواهم که این مرحله سپری شود.»

اگر چه خداوند به نحوی که گوش انسانی قدرت شنیدن داشته باشد، به من پاسخ نداد. ولی من جواب خود را گرفتم. هفته بعد از آن داشتم کانالهای تلویزیون را عوض میکردم که یک دفعه چشمم به یک برنامه افتاد. در یکی از شبکه ها، اخباری از جلوی بیمارستانی که قرار بود عمل تونی در آن انجام شود پخش می شد. در کنار مجری برنامه، یک پزشک ایستاده بود. ظاهرا یکی از اساتید پزشکی بیمارستان مبتلا به بیماری هپاتیت شده بود. پزشکی که در مقابل میکروفن قرار داشت گلویش را صاف کرد و گفت: «از کلیه کودکانی که در بخش کودکان بیمارستان مورد معاینه قرار گرفته اند، درخواست می شود سریعا برای آزمایش به بیمارستان مراجعه کنند.»

خداوند بدون آنکه متوجه باشیم، فرزندمان را از مواجهه و ابتلا به بیماری هپاتیت دور کرده بود واقعیت این بود که هر بار زمان جراحی تونی تعیین می شد، به خاطر تبی که داشت همان اول از سوی پرستار پذیرش او رد می شد وحتی امکان معاینه از سوی دکتر اصلی بیمارستان در بخش کودکان ایجاد نمی شد. علیرغم کوششی که میکردم کارها به صورتی که می خواستم جلو نمی رفت. نا امیدانه از خدا می خواستم که در عمل جراحی سرعت دهد، او واقف بود که ما بایستی صبر کنیم و این به مصلحت ماست. بعد از این تجربه بود که فهمیدم زمان بندی خداوند در امور عالی است. بالاخره عمل جراحی تونی انجام شد و بعد از آن هم یک عمل جراحی بعدی تکمیلی صورت گرفت. هر دو عمل موفقیت آمیز بود. وضع درمانی تونی عالی بود و بهتر از این نمی شد.

اخیرا یکی از من پرسید:

« اگر به من این امکان داده می شد که زندگی طی شده را دوباره سپری کنم، آیا آرزوی این را داشتم که این زمان بدون درد و رنج باشد؟ بدون لحظه ای بحرانی در زندگی که مجبور شوی با توکل به خدا نوشته ای را امضاء کنی؟

لحظه ای فکر کردم و بعد این پاسخ را دادم:

«من هر کاری که لازم باشد برای دوری درد و رنج از بچه ام خواهم کرد، اما برای درد خودم شاید این طور نباشد. چون گام نهادن در طریق ایمان بدون چنین تجربه هایی برای من ممکن نبود. در لحظه های سخت زندگی بود که من ایمان به خدا را به صورتی که قبلا نمی شناختم، تجربه کردم. این لحظه ها نحوه فکر کردن، ارزشها و اولویتهای مرا در زندگی تغییر داد. اینها به من کمک کرد تا خدا را بشناسم و شاکر زمان بندی دقیق خالق هستی برای امور باشم.»

***

در جریان سفر عشق ورزی به کودکان دارای نیازهای خاص، بسیاری از ما خود را در موقعیتهایی دیده ایم که واقف به برنامه های زمان بندی شده خدا نبودیم و علتهای یک موضوع را درک نمی کردیم. «مارتا» فهمید که خداوند در کار خود تعلل نمی کند و تاخیرهایی که خدا بر سر راه عمل جراحی پسرش قرار داده بود، برای آن بود که جان او در امان باشد. صرفنظر از آنچه می بینیم، حس می کنیم و یا در فکرمان خطور می کند، خداوند فعال مايشاء است و کنترل امور را در اختیار دارد. زمان بندی او عالی است!

ليدا اوانس شفردا[2] میگوید:

وقتی اولین فرزند معلول و ناتوان شما وارد صحنه زندگی شما می گردد، درد و رنج چشم شما را کور می کند. اما بالاخره زمانی هم بینایی شما باز می گردد و آن وقتی است که می بینید هدیه ای که خداوند به شما عطا کرده چقدر پر بهاست.»

این تجربه خانم چارلین هم بود، زمانی که نتیجه تشخیص پزشکی در مورد فرزندش که کودکی معلول با نیازهای خاص بود، به او داده شد. شاید چارلین هنوز بخوبی علت و حکمت موضوع را نداند، ولی می داند که خداوند نقشه و برنامه ای دارد.

 

 

Rusty _ 1

Lida Evans Sheferd _2 

 

 

 

 

 

 


بازدید: 159