سادگی صادقانه مردم دارای معلولیت
مصاحبه با مادری با فرزندی نابینا
زمانی که متوجه شدید کودک شما دچار معلولیت است چه احساسی داشتید و چطور با این مسئله کنار آمدید؟
خیلی ناراحت شدم و اصلاً باور نمیکردم که حقیقت داشته باشد. به سختی کنار آمدم. در بیمارستان که واقعیت را به من گفتند حالم خراب شد و از پله ها افتادم.
چه اقداماتی برای این بچه انجام دادید؟
در 5 – 6 ماهگی او را به تهران بردیم و دکترها گفتند اگر 5 – 6 ماه زودتر آمده بودید، خوب میشد. در حالی که پرستار بیمارستان گفته بود که چون او نارس است انتظار نداشته باشید زود ببیند، بشنود و مثل بچههای عادی زود راه بیافتد. این حرفها ما را گیج کرد پدرش او را در دو سالگی به اسپانیا برد. پرفسوری که از او وقت گرفته بودیم گفت این بچه را اذیت نکنید ، چون بینایی او برنمیگردد. حتی گفتند خانمی (دعانویس) هست که می تواند شفا دهد. پیش او رفتیم ولی فایده ای نداشت.
خدا را در این مسئله چگونه میبینید؟
اوایل جایگاه خدا در زندگی ام مساوی صفر بود و دائماً ناشکری میکردم ولی الان نه. جایگاه خدا عالی است. اما پدرش با این که بچه را در حد پرستش دوست دارد، ولی هنوز نتوانسته با موضوع کنار بیاید و اعتقاداتش را از دست داده است.
شیرینترین و تلخترین خاطره چیست؟
تلخترین خاطره ام این بود که کمد مدرسه روی سرش افتاد و او به علت نابینایی نتوانست عکس العمل نشان دهد. اما همه لحظههای با او بودن برایم خاطره شیرین است. اولین چیزی که به ذهن میآید این است که دلم میخواهد او با صدای خوش همه را شاد کند.... اما خودش دوست دارد وکیل شود. این بچه شیرینی های خودش را دارد. یک بار توی جلسه اولیا و مربیان، میکروفون را از دست معلم گرفت و شروع به اجرای یک ترانه با اشعار شاعران قدیمی ایران کرد و بعد از یک مقدار خواندن ، ساکت شد و خطاب به بچهها گفت: معنی این شعر برای شما سنگین است و سپس شروع به خواندن شعر یک توپ دارم قلی قلی یه ، سرخ و سفید و آبیه کرد.
درس زندگی ما
از مردم با نیازهای ویژه باید سادگی را آموخت و سادگی صادقانه اشان را پاس داشت، شعر زیر حال و هوای این کودک را بخوبی بیان می کند:
سادگی
ساده ام ، ساده ی ساده
ساده مثل آب
مثل تپش قلب قناری در خواب
مثل فواره ی احساس گیاه
ساده ام
ساده مثل عاشقی
مثل پاکیه زمان کودکی
مثل طرحی از خدا در زندگی
سادگی را دیدم
وقتی پدرم را دیدم
وقتی ترک دستش را
با نگاه بوسیدم
در پی سادگیم
من خدا را دیدم
و از او پرسیدم
سادگی چیست؟کجاست؟
او به من پاسخ داد:
خنده ی پیر زن پیر به انسان جدید
خنده ی کودک معصوم به دنیای پلید
سادگی پنهان است
سادگی در پس نیرنگ بشر پنهان است
در پس لحظه ای احساس غرور
در پس اندکی احساس خوشایند ریا
در پس چشم به هم چشمی انسان و گناه
سادگی پنهان است
سادگی گم شده است
در میان هجوم طعنه ها
در میان دو پهلویی حرفای شما
سادگی آواره شد
سادگی افسانه شد
سادگی هم مثل گل
مصنوعی ساخته شد
ولی من می دانم
سادگی نزدیک است
می توان ساده شد و ساده به دنیا نگریست
می توان ساده شد و ساده به گل کرد سلام
می توان ساده شد و ساده به شیطان خندید
سادگی لبخند است
به پدر خواهم داد
سادگی بوسه ی غمگین من است
که به مادر دادم
سادگی عرض سلامیست
به دیوانه ی شهر خواهم کرد
من خودم می دانم
سادگی نزدیک است
چون خدا نزدیک است.
شاعر: سید محمد موسوی بهرام آبادی- سکوت