عاشقش هستم
گفتگو با مادر فرزندی مبتلا به فلج مغزی
- وقتی فرزندتان به دنیا آمد چه حسی داشتید؟
من به علت مشکلاتی که با همسرم داشتم و هم زمان با دنیا آمدن این پسرم دنیا را برای خودم در آخر میدیدم . پدر و مادر شوهرم علت این مشکل فرزندم را بیماری و مشکل من میدانستند اما با به دنیا آمدن اون یک گوشهای از تنهاییهایم پر شد.
چه کسی را مقصر می دانید؟
من کس خاصی را مقصر نمیدانم. فکر میکنم آزمایش خداست ولی خیلی سخته خدا برای هیچ مؤمن و مسلمانی نخواهد. من خیلی بابت او سختی کشیدم و خرج کردم.
- آیا تا به حال ناامید شدید؟
اوایل خیلی ناامید بودم و میگفتم خدا مرا فراموش کرد.
- در رابطه با مشکل بچهتان چه کار کردید؟
من همین یه بچه را دارم و همه تلاشم را برای بهبودی او کردم و خیلی کلاسهای فیزیوتراپی و کاردرمانی و دکتر او را بردم. دست تنها خیلی خرج او کردم.
- آیا الان فرزندتان را دوست دارید؟
اگر یک روز او را نبینم میمیرم. یک روز عروسی رفتیم موقع رفتن من او را خانه مادرم گذاشتم و موقع برگشتن آخر شب بود و مادرم گفت او خواب است و نمیخواهد بیدارش کنی سپس من به خانه خودمان رفتم. خدا میداند تا صبح چقدر اشک ریختم و گریه کردم. اون الان همه کَسِ من شده و اگر نباشه من هم میمیرم. نمیدانید چقدر بچهام مهربان و با محبت است. یک روز که مریض میشم او ناراخته و همیشه دور برم می چرخه. بخاطر اوست که به زندگی علاقه دارم.