ضعف، تب و شروع یک معلولیت
درد دل یک مادر
جشن تولد 2 سالگیاش بود که تب کرد. او را به بیمارستان بردند. 8 روز در کما بود. وقتی هم که به هوش آمد بینایی و شنوایی و حرکت خود را از دست داده بود. از لحاظ هوشی هم پایین است. بعد از مدتی به حالت اول برگشت ولی با کاستیهایی مثل حرف زدن با لکنت، راه رفتن با افتادن روی زمین. در سن 6 سالگی حرف زدن اش بهتر شد. در 5 سالگی هم شروع به راه رفتن کرد. مرتب از خودم می پرسیدم چرا خدا انقدر برای بچه من کم گذاشته و ضعیفش کرده است. دلم به حالش میسوزد.
ابتدا با خودم گفتم خدا به ما توجهی نداشته ولی الان میگویم امتحان الهی است ولی این امتحان مرا خیلی خسته کرد.
من که از وقتی که بودم امتحان پس داده ام
من که در هر امتحان ساده ای افتاده ام
فوت آبم این سوالات ضعیف و ساده را
دیگر استاد سوالات به ظاهر ساده ام
غصه هایت را خریدارم مرا آتش بزن
عاشق چشم تو ام دلواپسم دل داده ام
وحشتی از امتحان دیگر نمانده در دلم
امتحان مشکلت را هم بگیر آماده ام
شاعر محتشم فتحی آذر